چند دقيقه ديگه وارد تابستون ميشيم بچه ها.....
الان حامد از اتاق رفت.....
فعلا تا فصل بعد
چند دقيقه ديگه وارد تابستون ميشيم بچه ها.....
الان حامد از اتاق رفت.....
فعلا تا فصل بعد
سه اتاق را در عرض سه سال عوض کردم. الان هم فجر یک-فاز ۱-اتاق ۳۰۱ با محمد به مدت ۹ ماه هم اتاقی بودم.
در اصل ۴ تا اتاق را عوض کردم٬ چون پارسال تابستان در اتاق محمد با بهنام در فجر ۱-فاز ۳ بودیم.
بگذریم٬ زمان سه سال با همه سختی و شیرینی هاش رو به تمام شدن هست.
پایان نامه ام را اگر خدا بخواهد فردا دکتر ادیت کرده به من تحویل دهد. تا که من هم اشکالات رو تصحیح کنم و به دکتر برگردونم.
امروز در سلف بودیم که مسعود آمد.
در فصل کنجکاوی کتاب لئوناردو آمده بود٬ که برای بهبود کارهای روزمره و شغل و حرفه تون از سوالای ساده استفاده کنید و هر چه بیشتر به سوالا غنی ببخشید.
قرار شده که فردا عصر به استخر برویم. باید تا قبل از تمام شدن شرایط خوابگاه چندین عکس بگیرم و آنها را در فیسبوک بگذارم.
در ضمن امروز مهدی به من اس زد و گفت شرکتی که قبل از عید رفته٬ قصد نداره بره در نتیجه به من گفت برم.
باید هر چه بهتر به کارهای که انجام میدم برنامه بدم. خوابم رو تنظیم کنم و به زندگیم شتاب در راستای هدفم بدهم.
فعلا تمرکزم بیشتر روی دفاع و تموم کردن پروژه است. بعدش انشاالله روی زبان و کار و مسایل شخصی خواهم پرداخت.
تا درودی دیگر بدرود
هنوز هم نخوابيده ام. آسمان آبي روشن و ماه هم در آسمان مشخص است.
رضا و محمد و زكريا همه خوابند...
مي خواهم براي صبحانه به سلف بروم و بعد بيايم و بخوابم.
الان هم مي خواهم در كنار پنجره باز، با هواي سرد صبحگاهي كتاب چگونه مانند لئوناردو داوينچي فكر كنيم؟؟(هفت قدم تا نبوغ) را بخونم.
نمي دونم چقد ميخوام اينجا بنويسم ولي نميشه....
فعلا خدا نگهدار