
فال من در شب يلدا
سفیدی برف را برای روحت * سرخی انار را برای قلبت * شیرینی هنداونه را برای عشقت * و بلندی یلدا را برای زندگی قشنگت آرزومندم * دوستان عزیزشب یلدا مبارک **

ماه بالای سر آبادی است
اهل ابادی در خواب است
باغ همسایه چراغش روشن,
من چراغم خاموش.
ماه تابیده به بشقاب خیار.به لبه كوزه آب.
غوك ها می خوانند.
مرغ حق هم گاهی.
كوه نزدیك است،پشت افراها, سنجد ها.
و بیابان پیداست.
سنگ ها پیدا نیست, گلچهه ها پیدا نیست.
سایه ها یی از دور , مثل تنهایی آب , مثل آواز خدا پیداست.
نیمه شب بباید باشد.
دب اكبر آن است ,دو وجب بالاتراز بام.
آسمان آبی نیست , روز ابی بود.
یاد من باشد فردا , بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ , طرحی از بز ها بردارم,
طرحی از جارو ها , سایه ها شان در آب .
یاد من باشد , هر چه پروانه كه می افتد در آب , زود از آب
درآورم
یاد من باشد فردا لب جوی, حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است.
(ارسالی از رویای گلم از شمال)
We have born to live
We live to love
We love to suffer
We suffer to die.
کاروان زندگی ارام و با وفا می گذرد و جای پایش تاریخ زندگی افراد را می سازد.به یادگار نوشتم بماند برای دوران اینده ای که شاید تقدیر زمان ما را از هم جدا کند .این خود افکاری است بر وادی فراموشکاران
تو را دوست دارم تا زمانی که خون در رگهایم جولان میدهد و دلم بهانه تو را می گیرد
عزیزم :
گرچه جسم تو از من بسیار دور است اما قلب کوچک تو همواره با من است..........
عزیزم:
دوست بودن با تو برایم زیباست به زیبایی گل همیشه بهار
عزیزم:
دوستی زیباست و دوست داشتن قشنگ است ولی همه دوستیها سرانجامشان جدایی است پس بیا قدر یکدیگر بدانیم.
عزیزم:
باور کن در این لحظه انچنان سرشار از عشق هستم و اگر سینه ام را بفشارم قلبم از سینه خارج خواهد شد و تمام در و دیوار شهر با حروف طلایی خواهد نوشت:
دوستت دارم بی نهایت.باصداقت.تا قیامت
عزیزان بعید است که همه عاشق شما شوند و نباید این انتظارو از همه داشت اما تو سعی کن عاشقه همه باشی و همه رو دوست داشته باشی ... زیرا این انتظار از تو می رود ...چرا که خدا هم اینچنین است عاشقه همه است...اما همه او را درک نمی کنند....
روزگار غریبی است....
عزیزم یه داستان می گم ببین تو جزء کدام گروه هستی....
شخص اول از خواب بلند میشه میره حیاط قدم بزنه زنبور نیشش می زنه میگه اگه من امروز از رختخواب بلند نشده بودم زنبور منو نیش نمی زد!
شخص دوم از خواب بلند میشه همین کارو میکنه و زنبور هم نیشش میزنه با خودش میگه ای خدا مگه من چه کار کرده بودم که باید این اتفاق به سرم میومد مگه من به کی بد کردم!!
شخص سوم از خواب بلند میشه بازم همین اتفاق به سرش میاد با خودش میگه درسته اتفاق بدی بود ولی منو در مورد زنبور اگاه تر کرد!!!
میبخشین زیاد توضیح نمیدم چون همونطور الدوس هاکسلی میگه از انجا که زندگی کوتاه و اطلاعات بی پایان است...مختصرسازی یک فن لازم است و کار مختصر ساز گرچه ذاتا بد است اما از نبودنش بهتر است!!!!فعلا خداحافظ همگیتون