شعر نوی نو

سلام می خوام یک شعر نو براتون بذارم تا روحیتون نو بشه!

اون عزیزی هم که توی پست قبلی پیام گذاشته بود آدرس سایتش رو نذاشته بود فقط گفته بودن سر بزنم به سایتشون....در هر صورت اگه این مطلب رو دیدن آدرسشون رو بذارن تا بتونم سر بزنم.

 

 

آب

 
 

آب را گل نکنيم :

در فرودست انگار ، کفتری می خورد آب

يا که در بيشه دور ، سيره ای پر می شويد .

يا که در آبادی ، کوزه ای پر می گردد .

آب را گل نکنيم :

شايد اين آب روان ، می رود پای سپيداری ، تا فروشويد

                                                                 اندوه دلی .

دست درويشی شايد ، نان خشکيده فروبرده در آب .

زن زيبايی آمد لب رود ،

آب را گل نکنيم :

روی زيبا دوبرابر شده است .

چه گوارا اين آب !

چه زلال اين رود !

مردم بالا دست چه صفايی دارند !

چشمه هاشان جوشان ، گاوهاشان شيرافشان باد

من نديدم دهشان ،

بی گمان پای چپرهاشان جاپای خداست .

ماهتاب آنجا ، می کند روشن پهنای کلام .

بی گمان در ده بالا دست ، چينه ها کوتاه است .

غنچه ای می شکفد ، اهل ده باخبرند .

چه دهی بايد باشد !

کوچه باغش پر موسيقی باد!

مردمان سر رود ، آب را می فهمند .

گل نکردندش ، ما نيز

آب را گل نکنيم.

 

 

دقیقا این شعر رو از یک سایت همراه با مخلفاتش کپی پیست محترمانه انجام دادم....

این شکل ها من رو یاد نقاشی های فوق العاده!! دبستان خودم میندازه!!!

من فقط همین چند تا شکل رو برای کشیدن بلد بودم........البته دیگه پرنده هاش حرکت هم نمی کردند با عدد محترم  ۷  دسته ای از این پرندگان رو می کشیدم ...

در مجموع امیدوارم از شعر همراه با مخلفاتش خوشتون اومده باشه ....

تا یک شعر دیگر به همراه مخلفاتی دیگر بدرووووود.............

سلام به همگی

دوباره کرمان هستم....به تعطیلات زیادی برخورد کرده بودیم و من ۲۲ بهمن به سمت کرمان به راه افتادم تا باز هم در کرمان باشم....۱۷ بهمن پیشنهاد پروژه ام (سمینار) رو ارائه دادم ...خوب بود ولی نمره ای خوبی به من ندادند....۱۷.۷۵ نمره سمینارم بود شاید به خاطر کمی گزارش های بود که داده بودم که بیشتر سوتفاهم بود که زیاد توضیح ندادم...کم کار نکرده بودم ....بگذریم...به حدی رسیده ام که نمره رو خودم به خودم می دهم ...و دغدغه ای واسه نمره ندارم...پریروز هم نمره مخابرات نوری  داده شد....۱۶.۲۵ گرفتم نمره چهارم کلاس بود....چند برنامه دارم که می خوام در دستور کارم قرار بدهم ....اول اینکه دوست دارم ترجمه یا تالیف کتابی جامع در مورد آنتن داشته باشم...یعنی توی این کتاب به مباحثی از پارامتر های آنتن که اساس آنتن را بیان می کند  و در فصل های بعد در مورد آنتن های کاربردی و سر فصل های که برای درک امواج و میدان و مهندسی آنتن نیاز است بپردازم ....دوست دارم کتابی باشد تا کسانی که فیزیک دبیرستان را که در مورد میدان های الکترومغناطیس گذارنده اند تا کسانی که  دکتری مخابرات میدان دارند برایشان مفید باشد....یادم هست خودم از دوران دبیرستان به بحث مخابرات و بخصوص طراحی آنتن علاقه داشتم و خواست خدا بود که در مسیر علاقه ام قرار گرفتم در واقع نگاهم و تلاشم برای تحصیل در این رشته واقعا برای خیلی ها که تعریف می کنم عجیب و غریب هست ...بعضی از دوستان را که می بینم که مسیر تحصیلیشان چگونه آنها را به تحصیل در رشته مخابرات میدان آورده برایم جالب است....

وقتی به یکی از بچه ها می گفتم  اولین کتابی که در مورد آنتن خریدم مربوط به تابستان سال ۷۹ یا ۸۰ بود تعجب کرد .کتابی که خریده بودم جلد دوم کتاب آنتن ترجمه دکتر زهرا امامی از انتشارات سروش بود که آن را از کتابفروشی دور میدان مطهری تهیه کردم.....دوستم برگشت بهم گفت واقعا خدا تو رو دوست داشته که به علاقت رسیدی! دومین برنامه که می خوام انجام بدم رو بعدا بهتون می گم!

امیدوارم در کار و راهی که علاقه دارید حرکت کنید هرچند برای مدتی این راه برایتان به تاخیر افتاده باشد!

فعلا خدا نگهدار

خاطرات بهمنی

با سلام

۱۵ روز از بهمن امسال گذشته است...اتفاقات زیادی برایم توی این ماه افتاد که می تونه تجربه های خوبی برای زندگیم باشه ولی خاطرات تلخ و شیرینی را برایم به همراه داشت....که امیدوارم فردای روزی  که این مطالب رو می خونم احساس خوبی داشته باشم ....امروز ساعت ۳:۲۵ بعد از ظهر به سمت مشهد بلیط دارم از هفته پیش چهارشنبه در کرمان بسر می برم...توی مشهد که بودم یکشنبه هفته پیش ۴/۱۱/۸۸ سمینار مخابرات نوری خود را دادم تا ساعت ۱۱:۴۰ تموم شد ...خودم از کارم راضی بود بعدش به حل تمرین فیلتر موجبری برای درس مایکروویو که باید روز سه شنبه تحویل بدهم پرداختم تا اینکه تقریبا ساعت ۹ روز سه شنبه جواب تمرین رو به استاد تحویل دادم با آقای رضوی رفتیم احمد آباد بلیط قطار را برای عصر گرفتیم....چهارشنبه که رسیدم رفتم به خونه ی برادرم چون کسی خونه ما نبود بابا مامان و مظفر رفته بودند یزد واسه عمل....خدا رو شکر عمل خوب تموم شده بود و عصر مامان و بابا و مظفر به خونه رسیدن و قضایای دیگری که جمعه ظهر در باب یک موضوع دیگه (دلخون) پیش اومد باید حضوری هر کی می خواد داستان رو واسش تعریف کنم...

سه شنبه  پریروز هم رفتم دانشگاه مهدی رو دیدم بعد رفتم خونشون ماهی کباب کرد با پلو مهدی دیگه هم اومد و دور هم خوش بودیم...قراره شنبه پروپزال بدم هیچ کار نکردم تا فردا کارا رو انجام بدم

ساعت: ۱:۵۷ بعد از ظهر

مکان:خونه کرمان توی حال