کپی و پیست

در شهري دور افتاده، خانواده فقيري زندگي ميکردند. پدر خانواده از اينکه دختر 5 ساله‏اشان مقداري پول براي خريد کاغذ کادوي طلايي رنگ مصرف کرده بود، ناراحت بود چون همان قدر پول هم به سختي به دست مي‏آمد. دخترک با کاغذ کادو يک جعبه را بسته بندي کرده و آن را زير درخت کريسمس گذاشته بود.
صبح روز بعد، دخترک جعبه را نزد پدرش برد و گفت: بابا، اين هديه من است. پدر جعبه را از دختر خردسالش گرفت و آن را باز کرد. داخل جعبه خالي بود!
پدر با عصبانيت فرياد زد: مگر نميداني وقتي به کسي هديه ميدهي بايد داخل جعبه چيزي هم بگذاري؟
اشک از چشمان دخترک سرازير شد و با اندوه گفت: بابا جان، من پول نداشتم ولي در عوض هزار بوسه برايت داخل جعبه گذاشتم. چهره پدر از شرمندگي سرخ شد، دختر خردسالش را بغل کرد و او را غرق بوسه کرد.

24 آبان

سلام خدمت همگی خوانندگان گرامی این وبلاگ معظم!

۱۱ روز از پست قبلی گذشت ....کارهای که انجام دادم  از این قرار است :

تقریبا شروع کمی تا کمی جدی زبان انگلیسی را به همراه داشتم...از روز دوشنبه ۱۸/۸/۱۳۸۸ که بابا،مامان،مهین و محسن و مهسا به مشهد رسیدن تا تقریبا و تحقیقا امروز به طور اساسی از محیط آکادمیک دور بودم....یعنی در واقع درس و بحث و علم تنزیل رو کنار گذاشتم و به دنبال شعر و شطرنج و حکایت رفتم.....روز دوشنبه  با آ محسن به حرم رفتیم،مهسا بیشتر شلوغ شده بود،عصر دوشنبه مامانم با باباشون تماس گرفتند...روز سه شنبه ۱۹/۸ سمینار ماهیانه مخابرات برگزار شد و تمرین های که روز یکشنبه برای مایکروویو نوشته بودم به استاد تحویل دادم و به هتل مشهد برگشتم....هتل مشهد به صورت کاروانی اتاق هایش رزرو شده بود در نتیجه واسه سه شب گرفته بودیم و بهمون گفته بودند که اگه جا پیدا شد بازم تمدید می کنیم .....تا ۵ شنبه گذشت به علت پیدا نشدن اتاق از هتل رفتیم ...روز چهارشنبه کلاس مخابرات نوری را نرفتم ولی به جاش به طرقبه رفتیم ....تقریبا ساعت ۱۱ راه افتادیم پس از گرفتن ماشین به بازار طرقبه رسیدیم من شلواری برای خودم خریدم و بعد با یک کالسکه که صاحبش یک پیرمرد بود در شهر رفتیم تا به رستوران آبشار در انتهای مسیر خیابان اصلی طرقبه رسیدیم ....هوا سرد بود بنابراین گرمترین جا داخل  یک اتاقکی که داخل باغ با یک بخاری بود،رفتیم....و غذای اصلی شاندیز و مشهد که همه میدونین چیه یعنی همون شیشلیک رو سفارش دادیم ...جاتون خالی خوشمزه بود...البته ماهی هم سفارش دادیم یک دانه واسه مامان که سرشون درد می کرد....تقریبا ساعت ۳ بود که با اتوبوس خودمون رو به باغ وحش مشهد رسوندم ....آخرین باری که شاید من اومده بودم مربوط به ۱۰ سال پیش بود...از لحاظ ساختاری تغییر محسوسی نکرده بود ولی از لحاظ محتوا پر از ببر و شیر و مار و جک جونور شده بود....تایگون پدیده ای نادر متولد ۲۰/۵/۱۳۸۶ که مادرش شیر و پدرش هم ببر بود رو دیدیم خیلی جالب بود ....سلطان جنگل شیر ۳ بار غرش کرد و کل ملت هم شتابان برای دیدن غرش شیر به قفسش نزدیک می شدند....من خودم غرش آخرش رو دیدم ....بعد آخر وقت با آ محسن به دیدن دیوار مرگ رفتیم ،طرف ۱۰۰ بار شاید دور زد و همه رو حیرون خودش کرد ....خدا همه رو حفظ کند ....از مارها و تمساح و دیگر خزندگان که بلیطی جداگانه می خواست هم بازدید کردیم به دلیل کمبود شارژ موبایل از باغ وحش عکس نگرفتم.....خسته و کوفته به هتل رسیدیم ولی خوش گذشت مهسا و مادرجون هم به دلیل شلوغی مهسا زیاد نتونستن از باغ وحش دیدن کنند....۵ شنبه بیشتر درگیر جابجای و خرید بودیم از بازار رضا هرچی بود خریدیم....اون روز تصمیم گرفتیم با بابا به نروژ برویم! یعنی در راه تصمیم گرفتیم....روز جمعه هم کوهسنگی رفتیم خیلی جالب بود من الان از اول تابستون ۳ بار کوهسنگی رفتم ...تب کوهسنگی من رو گرفته! اونجا دیزی سفارش دادیم و خوردیم .....شنبه عصر به دانشگاه اومدم و وسایلم رو خوابگاه گذاشتم و باز برگشتم شب به خراب شده ی زاهد.....تمرین نور هم داشتم که انجام ندادم و امروز به سرعت در عرض ۲ ساعت سر وته اش رو جمع کردم ....قرار شده سمینار نور رو برای پس فردا آماده کنم...یک سری مسایل بین دوستان هم جالبناک بود.....دیگه خسته شدم....با اجازه ....

خدا نگهدار

13 آبان

سلام به همگی دوستان

ماه آبان ۱۳ روزی است،شروع شده است .روز اول آبان که روز جمعه بود با مسعود و احسان قرار گذاشتیم به کله پاچه ای برویم .صبح ساعت ۶ بود که از خواب بیدار شدیم و رفتیم ....بعد از اون هم به کوهسنگی رفتیم تقریبا ساعت ۱۰ بود که به خوابگاه رسیدیم و بعد با مسعود به  مرکز مخابرات و کامپیوتر رفتیم تا تمرین های سیستمهای مخابرات نوری را حل کنیم...عصر هم که مهمان امام رضا بودیم و با احسان به حرم رفتیم و پلو با خورشت کرفس خوردیم .....روز خوبی بود....دوشنبه هم بعد کلی مکالمه و مجادله با یعنی ۴/۸/۱۳۸۸ به باباشون زنگ زدم.....روز ۸/۸/۱۳۸۸ به حرم رفتم از ۱ تا تقریبا ۴ طول کشید با ابولفضل هم ظهر چلو گوشت یخنی که سلف می داد ، را گرفتیم و خوردیم....

این هفته هم از اول هفته وقت نشد روی پیشنهاد پروژه ام کار کنم....به چند دلیل اول کویز نور بود که یکشنبه قرار بود گرفته شود که گرفته شد و بعد تمرین مایکروویو ۲ بود که قرار بود روز سه شنبه تحویل بدیم...می خواهم آنتنهای  PIFA رو به پیشنهاد پروژه ام اضافه کنم....هنوز امروز ۴ تا مقاله رو پرینت تا شروع به خوندن کنم.....

قضیه پریشب و دیشب خیلی جالب بود ،آقای قاسمی که دانشجوی دکتری بود، پریشب از چگونگی رفتن به دانشگاه های خارج حدود دو ساعت برایم صحبت کرد،دیروز برای خودش ویزای آمریکا آمد برای تحصیل در دانشگاه تگزاس....دیشب  واسه همین موضوع شیرینی دادن و کلی با هم عکس گرفتیم و شیرینی خوردیم اگر بتونم عکس ها رو  براتون می ذارم بهرحال توی مدت کوتاهی که با هم آشنا شده بودیم،تونستم خیلی استفاده از ایشون بکنم .....امیدوارم موفق باشن هر جا که هستن....