با سلام

۱۵ روز از بهمن امسال گذشته است...اتفاقات زیادی برایم توی این ماه افتاد که می تونه تجربه های خوبی برای زندگیم باشه ولی خاطرات تلخ و شیرینی را برایم به همراه داشت....که امیدوارم فردای روزی  که این مطالب رو می خونم احساس خوبی داشته باشم ....امروز ساعت ۳:۲۵ بعد از ظهر به سمت مشهد بلیط دارم از هفته پیش چهارشنبه در کرمان بسر می برم...توی مشهد که بودم یکشنبه هفته پیش ۴/۱۱/۸۸ سمینار مخابرات نوری خود را دادم تا ساعت ۱۱:۴۰ تموم شد ...خودم از کارم راضی بود بعدش به حل تمرین فیلتر موجبری برای درس مایکروویو که باید روز سه شنبه تحویل بدهم پرداختم تا اینکه تقریبا ساعت ۹ روز سه شنبه جواب تمرین رو به استاد تحویل دادم با آقای رضوی رفتیم احمد آباد بلیط قطار را برای عصر گرفتیم....چهارشنبه که رسیدم رفتم به خونه ی برادرم چون کسی خونه ما نبود بابا مامان و مظفر رفته بودند یزد واسه عمل....خدا رو شکر عمل خوب تموم شده بود و عصر مامان و بابا و مظفر به خونه رسیدن و قضایای دیگری که جمعه ظهر در باب یک موضوع دیگه (دلخون) پیش اومد باید حضوری هر کی می خواد داستان رو واسش تعریف کنم...

سه شنبه  پریروز هم رفتم دانشگاه مهدی رو دیدم بعد رفتم خونشون ماهی کباب کرد با پلو مهدی دیگه هم اومد و دور هم خوش بودیم...قراره شنبه پروپزال بدم هیچ کار نکردم تا فردا کارا رو انجام بدم

ساعت: ۱:۵۷ بعد از ظهر

مکان:خونه کرمان توی حال