24 آبان
۱۱ روز از پست قبلی گذشت ....کارهای که انجام دادم از این قرار است :
تقریبا شروع کمی تا کمی جدی زبان انگلیسی را به همراه داشتم...از روز دوشنبه ۱۸/۸/۱۳۸۸ که بابا،مامان،مهین و محسن و مهسا به مشهد رسیدن تا تقریبا و تحقیقا امروز به طور اساسی از محیط آکادمیک دور بودم....یعنی در واقع درس و بحث و علم تنزیل رو کنار گذاشتم و به دنبال شعر و شطرنج و حکایت رفتم.....روز دوشنبه با آ محسن به حرم رفتیم،مهسا بیشتر شلوغ شده بود،عصر دوشنبه مامانم با باباشون تماس گرفتند...روز سه شنبه ۱۹/۸ سمینار ماهیانه مخابرات برگزار شد و تمرین های که روز یکشنبه برای مایکروویو نوشته بودم به استاد تحویل دادم و به هتل مشهد برگشتم....هتل مشهد به صورت کاروانی اتاق هایش رزرو شده بود در نتیجه واسه سه شب گرفته بودیم و بهمون گفته بودند که اگه جا پیدا شد بازم تمدید می کنیم .....تا ۵ شنبه گذشت به علت پیدا نشدن اتاق از هتل رفتیم ...روز چهارشنبه کلاس مخابرات نوری را نرفتم ولی به جاش به طرقبه رفتیم ....تقریبا ساعت ۱۱ راه افتادیم پس از گرفتن ماشین به بازار طرقبه رسیدیم من شلواری برای خودم خریدم و بعد با یک کالسکه که صاحبش یک پیرمرد بود در شهر رفتیم تا به رستوران آبشار در انتهای مسیر خیابان اصلی طرقبه رسیدیم ....هوا سرد بود بنابراین گرمترین جا داخل یک اتاقکی که داخل باغ با یک بخاری بود،رفتیم....و غذای اصلی شاندیز و مشهد که همه میدونین چیه یعنی همون شیشلیک رو سفارش دادیم ...جاتون خالی خوشمزه بود...البته ماهی هم سفارش دادیم یک دانه واسه مامان که سرشون درد می کرد....تقریبا ساعت ۳ بود که با اتوبوس خودمون رو به باغ وحش مشهد رسوندم ....آخرین باری که شاید من اومده بودم مربوط به ۱۰ سال پیش بود...از لحاظ ساختاری تغییر محسوسی نکرده بود ولی از لحاظ محتوا پر از ببر و شیر و مار و جک جونور شده بود....تایگون پدیده ای نادر متولد ۲۰/۵/۱۳۸۶ که مادرش شیر و پدرش هم ببر بود رو دیدیم خیلی جالب بود ....سلطان جنگل شیر ۳ بار غرش کرد و کل ملت هم شتابان برای دیدن غرش شیر به قفسش نزدیک می شدند....من خودم غرش آخرش رو دیدم ....بعد آخر وقت با آ محسن به دیدن دیوار مرگ رفتیم ،طرف ۱۰۰ بار شاید دور زد و همه رو حیرون خودش کرد ....خدا همه رو حفظ کند ....از مارها و تمساح و دیگر خزندگان که بلیطی جداگانه می خواست هم بازدید کردیم به دلیل کمبود شارژ موبایل از باغ وحش عکس نگرفتم.....خسته و کوفته به هتل رسیدیم ولی خوش گذشت مهسا و مادرجون هم به دلیل شلوغی مهسا زیاد نتونستن از باغ وحش دیدن کنند....۵ شنبه بیشتر درگیر جابجای و خرید بودیم از بازار رضا هرچی بود خریدیم....اون روز تصمیم گرفتیم با بابا به نروژ برویم! یعنی در راه تصمیم گرفتیم....روز جمعه هم کوهسنگی رفتیم خیلی جالب بود من الان از اول تابستون ۳ بار کوهسنگی رفتم ...تب کوهسنگی من رو گرفته! اونجا دیزی سفارش دادیم و خوردیم .....شنبه عصر به دانشگاه اومدم و وسایلم رو خوابگاه گذاشتم و باز برگشتم شب به خراب شده ی زاهد.....تمرین نور هم داشتم که انجام ندادم و امروز به سرعت در عرض ۲ ساعت سر وته اش رو جمع کردم ....قرار شده سمینار نور رو برای پس فردا آماده کنم...یک سری مسایل بین دوستان هم جالبناک بود.....دیگه خسته شدم....با اجازه ....
خدا نگهدار